با چنان خشمی این حرف و زد که از ترس صدام تو گلوخفه شد و اروم گرفتم اما انگار اشکام تازه راه خودشونو پیدا کردن.
وارد ساختمون شدیم از چند تا پله بالا رفت در اتاقی رو باز کرد و یهو منو پرت کرد
جیغی کشیدم و گفتم الانه که استخونام بشکنه اما روی یه تخت با دشک نرم و فنری افتادم.
با صدا نفسمو بیرن دادم که دیدم با تمسخر جلوم وایساده در حالی که جعبه کمک های اولیه دستشه.
بی اختیاربا دست پاچگی ملافه رو تختو دورم پیچیدم که باعث شد نیشخندش تبدیل به قهقهه بشه.
دندونای ردیف و سفیدش عین مروارید تو نور مهتابی میدرخشید .
کمی که اروم گرفت کنارم نشست و زل زد تو چشمام ؛همینطور که ملافه رو محکم دورم نگه داشته بودم خودمو عقب کشیدم.
هاکان _کاریت ندارم نترس .فقط تا بیشتر از این تختمو به گند نکشیدی بزار تمیزت کنم.
از لحن حرف زدنش لجم گرفت انگار کثافت سرتاپامو گرفته که اینجوری میگفت.
با عصبانیت تو چشماش زل زدمو گفتم :
فکر کنم تازه از شنا برگشتم پاک پاکم،لازم به تمیزکاری نیست.
هاکان با همون لبخند تمسخر امیز گوشه لبش نگام کرد.
_مطمئنی.، بهتره یه نگاه به سر تا پات بندازی.
نگاهی به خودم انداختم،وای خدای من جا به جای ملافه خونی شده .این خونا کجا بود، بی اختیار ملافه رو کنار زدم ،تمام بدنم خراشیده وزخم شده بود .
با یه حرکت بلند شد ملافه رو از دورم کنار زد وپشت سرم نشست ،خواستم بلند شم که موهای بلندموتودست گرفت وکشید پایین با ناله افتادم کنارش.
_چیکار میکنی وحشی؟
هاکان_بگیر بتمرگ به اندازه کافی تحملت کردم.
نترس اینقدرتن و بدن خوش هیکل ولخت دیدم کهتو پیششون هیچی.
خیلی بهم برخورده بود اون حق نداشت با من اینجوری حرف بزنه.عوضی...
داشت بند سوتینمو باز میکرد که سریع از تخت پریدم پایین
_ خودم میتونم زخمامو تمیز کنم احتیاجی به شما ندارم.
فکش از عصبانیت منقبض شد بانداژتوی دستشو با خشم پرت کرد تو بغلم و از تخت بلند شد.
هاکان_نکنه فکر کردی خوشم میاد بهت دست بزنم .
از تو خوش هیکلتراش منتظر یه اشاره منن .
_خدا رو شکر من از این ارزو ها ندارم.
هنوز اونقدر بدبخت نشدم که عقده همچین چیزایی داشته باشم.
(تو دلم گفتم : اره جون خودم، تا همین یه ساعت پیش داشتم تو حسرت اغوشش میسوختم)
هاکان_خواهیم دید.
بی هیچ حرفی به سمت در اشپزخونه ر فت.
تازه داشتم اطراف و میدیدم
یه سوییت نسبتا بزرگ با پنجره ای رو به دریاچه.، طرف دیگه حمامی با دیواره شیشه ای خودنمایی میکرد.
وارد اتاقک شیشه ای شدم .خودمو تو ایینه سرپایی حمام نگاه کردم . تمام بدنم خونین و کثیف بود .
زیر اب گرم تمام اتفاقات مرور کردم. عین یه خواب پریشون میمونست.
ساعتها زیر اب بودم تا اینکه سردی اب منو از اون حال بیرون اورد .
ای داد بیداد حالا باید چی کار میکردم نه لباسی، نه حوله ای اروم در حمامو باز کردم اروم سرمو کردم بیرون،
چراغا رو خاموش کرده بودو صدای موسیقی ملایمی به گوش میرسید . انگار یادش رفته بود من اونجام ...شایدم نه از قصد این کارو کرده بود .خاک تو سرم نکنه قصد و منظوری داشت؟
پاورچین به سمت تخت رفتم .عین این کورا دست کشیدم روش تا ملافه ای چیزی پیدا کنم بپیچم دورم.
از لای دردیگه ای نور کمی به چشم میخورد .
با ترس و لرز به سمت نور رفتم.
هاکان روی صندلی نشسته بود، لیوانی در دست ،داشت به قاب عکسی نگاه میکرد و جرعه جرعه از لیوان مینوشید . انگار تو عالم دیگه ای بود .
هاکان_دیگه چیزی نمونده ماهان قسم میخورم بلایی سرش بیارم که صد هزار بار ارزوی مرگ کنه.... تن کثیفشو میندازم جلوی سگا ...
_خدای من از کی میخواست انتقام بگیره؟ این عکس کی بود؟
خواستم عکس توی دستشوببینم اما با قدمی که به جلو برداشتم ملافه توی پام پیچید وبا صدا نقش زمین شدم .وای سینه هام له شدند.
صدای دورگه شده از خشمشو شنیدم
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟ کی گفته بیای تو اتاقم؟
ترسیده بودم خیلی عصبانی بود زود ملافه رو رو سرم کشیدمو از زمین بلند شدم
_من....من ...اومدم....
باچشمای سرخ شده در حالی که کمر شلوارشو شل میکرد به سمتم اومد
_اومدی چی؟هان؟ اومدی تا کار ناتموم اون مرتیکه رو من تموم کنم؟
عصبی داد زدم
_خفه شو عوضی ،فکر کردی کی هستی ، که اینطوری با من حرف میزنی ؟ خیلی تحفه ای ؟ زیادی خیال برت داشته فقط
اومده بودم ازت لباس بگیرم همین ....
ملافه رو که عین چادر سرم کرده بودمو سفت تربه خودم پیچیرمو به طرف در رفتم که یهو ملافه رو از سرم کشید وموهای خیسمو تودستش پیچوند طوری که سرم به شدت به عقب کشیده شد
_ تا حالا هیچ ننه قمری جرات نکرده بود جلوی من زبون درازی کنه الا تو ، اونم الان خودم درستش میکنم ، وقتی اون زبونتو از تو حلقومت کشیدم بیرون میفهمی کجا باید دهن باز کنی. نفس تو صورتم میخورد بوی تند الکل تو دماغم پیچید
لباشو وحشیانه رو لبم گذاشت با دندوناش گازی از لبم گرفت که شوری خون رو تو دهنم حس کردم .
از درد و ترس شوکه شده بودم موهام محکم تو دستش بود، سرم به عقب کشیده شده بود ،قدرت انجام هر کاری از من سلب شده بود .
نباید میزاشتم بیشتر از این اذیتم کنه...
هاکان خیالی من کجا و این وحشی مست کرده کجا..
با همه قدرتم ارنجمو کوبوندم زیر دلش تنها جایی که هر مردی رو از پا میندازه..
با اخی منو رها کرد وزیر دلشو گرفت
علایم بلوغ...
ما را در سایت علایم بلوغ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : amirsam bazarein19349 بازدید : 1545 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 14:30